وبسایت شخصی عبدالکریم فضیلت پور

حماسه سیاسی ، حماسه اقتصادی

وبسایت شخصی عبدالکریم فضیلت پور

حماسه سیاسی ، حماسه اقتصادی

آقا اجازه برجکمان کنده شد

پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ

 

به مناسبت سوم خرداد روز آزاد سازی خرمشهر

سخت ترین منطقه عملیات آزادسازی خرمشهر یعنی گلوگاه شلمچه را به تیپ هفت ولیعصر (عج) داده بودند، ابتدا گردان یاسر قرار بود به عنوان گردان احتیاط درنظر گرفته شود. چون در دو مرحله تصرف جاده اهواز خرمشهر و مرحله رسیدن به مرز عملیات کرده بودیم. ولی دو روز مانده به عملیات آقای رئوفی فرمانده وقت تیپ 7 ولیعصر (عج) برای تصرف قاطعانه منطقه و سقوط فوری گلوگاه شلمچه تصمیم گرفت گردان ما را در سمت چپ گردان شهدا وارد عمل کند. شرایط خیلی حساس و سخت بود. به هیچ وجه جای درنگ نبود؛ به محض تصرف منطقه مورد نظر فوری باید خود را آماده می کریم تا با پاتک های دشمن مقابله کنیم. این مسیر گلوگاهی بود که محاصره و اسارت بیش از 19000 عراقی را کامل می کرد. گردان یاسر با یکی از گردان های لشکر 21 حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) و یک گردان بسیجی از محلات ادغام شده و قریب به 700 نفر بودیم. 

عصر روز 2 خرداد زمان حرکت به منطقه شلمچه بود. تا جایی که امکان داشت با تویوتا نیروها را به خط دوم رساندیم و تا خط اول باید راه را پیاده طی می کردیم. چون زاویه تابش آفتاب از سمت عراقی ها به طرف ما بود دید دشمن عالی بود اما  حرکت همه جانبه سایر گردان ها به طرف خط اول باعث شد تا نیروهای عراقی توجهی به گردان یاسر نکنند.

ساعتی مانده به غروب بود که به نقطه مور نظر رسیدیم. جایی که نقطه رهایی بود، فاصله ای که حدود 2 کیلومتر با مرز شلمچه و یک کیلومتر با اروند رود مسافت داشت. بیسیم ها و دوربین های دید در شب و دیگر امکانات را در حال حرکت به ما رساندند و نیروهای تخریب چی و اطلاعات عملیات در خط مقدم به ما ملحق شدند.

جلسه توجیهی را در سنگر تانکی که حدود یک متر از سطح زمین پایین تر بود تشکیل دادم. دشمن امان نمی داد و جای جای خط مقدم را زیر آتش گرفته بود. جلو و عقب خط، و چپ و راستمان گلوله می بارید. وقتی همه جمع شدند، جلسه را با صلوات آغاز کردم. چند دقیقه ای نگذشته بود که حاج احمد سوداگر سوار بر موتور از فاصله 10-15 متری توقف کوتاهی کرد و در همان حال که سوار موتور بود محمد شنبول را به عنوان ارشد نیروهای اطلاعات عملیات گردان یاسر معرفی کرد و رفت. محمد شنبول هم با موتور تریل آمده بود درحالی که داشت توقف میکرد که موتورش را پارک کند انفجار مهیبی باعث شد تا همه جا را گرد و خاک فرا بگیرد. اصابت گلوله خمپاره 120 میلیمتری در فاصله 10 متری سنگر باعث شد تا 11 نفر از بچه های کادر گردان شهید شوند و 14 نفر نیز مجروح گردند. گردان یاسر در آن روزها یکی از سخت ترین و حساسترین لحظات تاریخ خود را سپری می کرد. این اوضاع را سریعا به آقای رئوفی گزارش دادم. به معنای واقعی بعضی از بچه ها با همان گلوله و ترکش هایش لت و پار شدند. در چنین لحظاتی آدم نمی داند که اول باید به کدام مجروح یا زخمی کمک کند. چشم های هرکسی دیوانه وار حال مجروحین را رصد می کرد. یک لحظه برادر کابلی را دیدم که درحالی که دوربین بر گردنش بود بر اثر اثابت ترکش خمپاره در سنگر دیده بانی روی گونی های سنگر افتاده بود و نیم تنه آن از سنگر آویزان بود.

محمد شنبول هم که در حال پارک کردن موتورش بود ترکش خورده بود و به سختی می توانست موتورش را که از باکش بنزین می ریخت، کنترل کند. خودم را به او رساندم و بغل کردم تا از موتور که روشن بود و هرلحظه احتمال انفجارش می رفت جدایش کنم و فاصله بگیرم. علیرضا پور سوزنی که معاون یکی از گروهان هایم بود همینجا به شهادت رسید. محمد شنبول درحالی که از شدت درد لرز گرفته بود، داشت شهادتین می گفت که لحظه ای بعد در حال سوار کردن در آمبولانس به شهادت رسید. وقتی شهدا و مجروحین را جمع آوری کردیم برادر رضا پورعابد درحالی که بینی اش را با یک دست گرفته بود آمد و بینی اش را که نوکش بر اثر اثابت ترکش افتاده بود و از آن خون می چکید نشانم داد و درحالی که می خندید آن دستش را بلند کرد و گفت: آقا اجازه برجکمان هم کنده شد. اجازه می دهید برگردم عقب؟ خندیدم و گفتم برو.

اما فرصتی نداشتیم. سازماندهی مجدد گردان به سرعت انجام شد. فرمانده و معاون یکی از گروهان ها شهید شده بود لذا مصطفی دیاحسین (بیسیمچی گردان) را به عنوان فرمانده گروهان انتخاب کردم. دیا حسین گفت: به یک شرط این مسئولیت را می پذیرم. گفتم چه شرطی؟ گفت باید علیرضا آبستی هم با من باشد. علیرضا بیسیمچی من بود. گفتم من بیسیمچی نداشته باشم؟ دیا حسین گفت به من مربوط نیست اگر علیرضا نباشد من نمی روم. چاره ای نبود قبول کردم و بیسیم را خودم کول کردم.

برادر محسن رضایی فرمانده کل سپاه که جنگ را هدایت می کرد از این حادثه مطلع شده بود و طی تماس با بیسیم برای اینکه به من روحیه بدهد کمی خوش و بش کرد و گفت که منتظرمان است. از یک جهت که آسیب دیده بودیم و از جهت دیگر محل عملیات ما حیاتی و مهم بود. 

همه این حادثه از زمان اثابت خمپاره تا جمع آوری شهدا و مجروحین قریب به نیم ساعت یا کمی بیشتر شد. به جای شهید محمد شنبول برادر علی بیباک که از نیروهای مجرب اطلاعات عملیات بود جایگزین شد و همزمان با سایر گردان ها و تیپ 7 ولیعصر کار راهبری گردان را شروع کردم و از دو محور به خط دشمن نزدیک شدیم. درحالی که عملیات توام با غافلگیری نبود دشمن همه جا را زیر آتش مستقیم و منحنی خود قرار داده بود. زیر آتش تیربار و خمپاره های دشمن هجوم خود را برق آسا آغاز کردیم. لحظاتی گذشت و تماسم با برادر دیاحسین و علی آبستی قطع شد. ولی گردان یاسر موفق شد سیل بند و جاده شلمچه را تصرف کند. 2 گروهان هجومی گردان اهداف خود را تصرف کرده بودند ولی خبری از دیا حسین نبود. هرچه گشتم او را پیدا نکردم. اما نیروهایش هدف را تصرف کرده بودند. حدود ساعت 10 صبح بود که به کمک گروه تفحص پس ازبررسی مسیر حرکت گروهان، جسد پاره پاره برادر دیاحسین و علیرضا آبستی را پیدا کردیم که هردوی آنها با یک گلوله خمپاره  به شهادت رسیده بودند.

ماموریت اولیه گردان یاسر تمام بود. اما باید خود را به عنوان احتیاط سریعا بازسازی کرده و آماده پاتک های دشمن از سمت جاده بصره به شلمچه می کردیم. مسئولیت را به جانشین گردان برادر علی خلف رضایی سپردم و راهی سمت چپ به سمت خرمشهر شدم.

تعداد زیادی از نیروهای عراقی اسیر شده بودند. صحنه ها استثنایی و به یاد ماندنی بود. خیل اسرا با بدنی بعضا برهنه در حال انتقال به عقب بودند. کنار اروند انبوهی از پوتین که نشان می داد تعداد زیادی از عراقی ها خود را به آب زده اند حکایت از فرار دسته جمعی دشمن می کرد. مقاوت های پراکنده و بی فایده نیروهای برجای مانده عراقی ها در بعضی از خاکریزها ادامه داشت. وقتی از جاده خرمشهر به سمت اهواز حرکت کردم خطوط مختلف و تجهیز شده از سنگر و مهمات، تانکرهای آب و حتی کارتون های ماسک شیمیایی، مشاهده می کردم که نشان از تجهیز کامل و آمادگی کامل عراقی ها برای ماه ها جنگ و مقاومت بود. اما تدبیر مناسب فرماندهی جنگ و کمک خداوند متعال باعث شد ما از سمت مرز و شلمچه به دشمن حمله کنیم و این کار باعث شد که نقشه دشمن برای دفاع از سمت اهواز و آبادان بی اثر گردد. آن روز (سوم خرداد 61) که با موتور خرمشهر را می گشتم و مواضع را بررسی می کردم نمی دانستم روزی به یاد ماندنی و تاریخی را که مثل و مانندی نخواهد داشت سپری می کنم. یاد امام و شهدا به خیر.

 

پانوشت:

  1. با تشکر آقای مهدی بشیری بابت انتشار این خاطره.
  2. با تشکر آقای علیرضا چرخابی بابت انتشار این خاطره.
  3. انعکاس در دزنا24 .
  4. حاشیه ای بر این خاطره توسط برادر حاج مصطفی آهو زاده. (معرفی بیشتر شهید علیرضا آبستی + عکس شهید)
  5. انعکاس در وبسایت شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان خوزستان
  6. برادر رئوفی
  7. حاج احمد سوداگر
 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">