من همانی هستم که از میدان مین نجاتش دادی
پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۰ ق.ظ
به مناسبت هفته دفاع مقدس
پرده اول: حوالی سالهای ۱۳۴۷ یا ۴۸ بود من کلاس پنجم و عبدالرحمن برادرم کلاس اول دبستان بود. منزلمان در انتهای شهر بود و در پشت خانه ما نرسیده به زمین های کشاورزی، تعدادی قنات بود. یک روز ظهر که از مدرسه برگشتم مادرم سراغ عبدالرحمن را گرفت، گفتم ما با هم از مدرسه نیامده ایم شاید او منزل پدر بزرگ رفته باشد.
تا حوالی غروب خبری از او نشد مادرم نگران گفت
برو سری به منزل فامیل بزن از او خبری بگیر. بعد از من چند جوان در حالی که
عبدالرحمن را بغل کرده بودند به خانه ما مراجعه می کنند و می گویند ما از
کنار قنات ها رد می شدیم که صدای گریه ی بچه ای را شنیدیم؛ نگاه کردیم
متوجه شدیم عبدالرحمن است و او را از داخل قنات نجات دادیم.
پرده دوم: در
اوایل سال ۱۳۶۵ من فرمانده گردان بودم و در منطقه فکه عملیات شده بود.
همینطور که مشغول هدایت نیروها بودم متوجه شدم یک نفر در میدان مین بین
نیروهای خودی و عراقی ها گیر افتاده است درحالی که ترکش خورده بود و کوله پشتی اش که چند گلوله آرپیجی هم داشت آتش گرفته بود.
به هرکس می گفتم، بخاطر شدت
آتش دشمن نمی رفت او را بیاورد. تصمیم گرفتم که خودم او را نجات دهم لذا
به طرفش رفته و هر طوری بود او را از میدان مین خارج کردم.
پرده سوم: سال
۱۳۸۴ فرمانده سپاه زنجان بودم یک روز از دژبانی تماس گرفتند و گفتند یک نفر
با شما کار دارد. گفتم کیه؟ پیغام داده بود همان کسی که از میدان مین
نجاتش دادی!
برایم جالب بود کسی را که نمی شناختم وحالا پس از سالها
پیدا شده، گفتم بیاید. وقتی آمد خودش را معرفی کرد و گفت: من برادر همان
کسی هستم که آن سالهای دور برادرت عبدالرحمن را از داخل قنات نجات داده
بود. و شما هم مرا از میدان مین!!